طنزی برای تفکر

بیمار: سلام  دکتر... حالم خیلی بده...

دارم می میرم....

اینجام خییییییلی درد می کنه...


دکتر(بعد از معاینه و دیدن عکس ها): 

شما باید سریع جراحی بشین...

هر چه زودتر بستری بشید ...


بیمار: دکتر ببخشید 

نمیشه یادم بدین 

خودم تو خونه یه کاریش کنم؟


دکتر: چرا نمیشه جانم؟ 

ببین تو خونه میری 

چاقو آشپزخونه رو بر میداری،

اینجای بدنتو برش میدی،

ضایعه رو از تنت در میاری می اندازی دور 

بعد جای بریده شده رو می دوزی.


بیمار: با چی بدوزم؟

دکتر:با نخ و سوزن خیاطی مامانت...!

بیمار:کتابی هم در این مورد هست تو بازار؟

دکتر: بله، البته که میتونی!!

دکتر فلانی کتابی دارن 

به اسم   «خودت را بدوز» 

خیلی خوبه...

با خوندن این کتاب دیگه نیازی به پزشک نداری!

 

بیمار:ممنونم دکتر عزیز...

خیلی لطف کردین... خداحافظ...

دکتر:خداحافظ...موفق باشید...

.

.

چیه؟عجیبه؟غیرممکنه؟مسخره اس؟

پس چرا این درخواست از روانشناس میشه؟

 چرا بعضیا فکر می کنن 

فرآیند حرفه ای روان درمانی رو 

خودشون روی خودشون می تونن اجرا کنن؟


 چرا فکر می کنن با خوندن 

کتابای شبه روانشناسی 

   می تونن خودشونو درمان کنن؟!!


به امید شناخته شدن هرچه بیشتر

موقعیت و ارزش والای 

 روانشناس و مشاور در جامعه....


نقل از روانشناس؛ بانو شاه محمدی


جنبش روان شناسی مثبت نگر

یکی از نخستین اقداماتی که در جنبش روان شناسی مثبت نگر انجام گرفت ایجاد یک طبقه بندی جدید در مورد نیرومندی های منش و فضائل بود. 

طبقه بندی صفات مثبت شخصیتی می تواند به موازات چهارچوب راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی[۱] (DSM) یا طبقه بندی بین المللی اختلالات[۲] (ICD) که زبان مشترکی برای بحث و گفتگو پیرامون اختلالات روانی ایجاد کرده است، زبان مشترکی برای فهم و درک نقاط مثبت افراد فراهم آورد. 

این طبقه بندی بر اساس فرضیات زیر صورت گرفت :
•  توانمندی ها نسبت به نقص ها و کمبودها حالت ثانوی و فرعی ندارند و حاصل وهم و تخیل نیستند.
•  می توان توانمندی های انسان را به صورت علمی مورد بررسی قرار داد
•  توانمندی های اانسانی را می توان به عنوان تفاوت های فردی در نظر گرفت.
•  توانمندی های فردی شبیه صفات هستند، اما از عوامل محیطی نیز تاثیر می پذیرند.

در آغاز پترسون و سلیگمن تلاش کردند تا همه توانمندی های ممکن را که از راه های مختلفی مانند : بارش فکری روان شناسان برجسته حیطه مثبت گرایی، گفتگو با شرکت کنندگان در کنفرانس های روان شناسی و بررسی متون روان شناسی، فلسفی و دیگر منابع مرتبط مطرح شده بودند، در طبقه بندی خود جای دهند.
اما هنگامی که با صدها ویژگی مرتبط با نیرومندی های منش که می توانستند در طبقه بندی جای گیرند مواجه شدند، تصمیم گرفتند با مشخص کردن معیارهایی تنها توانمندی های عمده ای را که حالت جهانی داشتند، در طبقه بندی خود لحاظ کنند. 

آنها ده ملاک ورود را مد نظر قرار دادند، که بدین شرحند :
1.  هر نیرومندی در به بار نشستن جنبه های مختلف زندگی فرد و دستیابی به یک زندگی خوب، هم برای فرد و هم برای دیگران نقش دارد. اگرچه فضال و نیرومندی های منش چگونگی مقابلۀ  با  شدائد و سختی ها را تعیین می کنند، تمرکز روان شناسی مثبت نگر بر تاثیری است که این فضائل و نیرومندی ها بر رسیدن فرد به کمال و شکوفایی می گذارند.

2.  اگرچه نیرومندی ها می توانند دارای پیامدهای مطلوبی باشند و اغلب نیزچنین است، اما هر نیرومندی باید فی نفسه دارای ارزش اخلاقی باشد و ارزش آن منوط به پیامدهای مفید آن نباشد.

3.  تجلی نیرومندی مورد نظر موجب تحقیر دیگران نشود، بلکه برای آنها نیز مفید باشد. به عبارت دیگر به جای آنکه حسادت دیگران را برانگیزد موجب تحسین آنها شود.

4.  نیرومندی وجه متضادی نداشته باشد که آن هم مثبت تلقی شود.

۵ . رومندی باید در طیفی از رفتارها، افکار، احساسات و اعمال فرد به گونه ای تجلی پیدا کند که قابل ارزیابی باشد. نیرومندی باید صفت مانند باشد و فرد در زمان ها و مکان های مختلف درجه ای از آن را بروزدهد.

6.  هر نیرومندی از صفات مثبت دیگری که در طبقه بندی مطرح شده مجزا بوده و نمی توند با آنها یکسان در نظرگرفته شود.

7.  درمنابع مختلف مانند اساطیر، داستان ها، اشعار و … به این نیرومندی ها اشاره شده است.

8.  افراد دارای نیرومندی های منش از دید دیگران شگفت انگیز، نابغه و قابل احترامند.

9.  وجود افرادی که – به طور انتخابی – فاقد نوع خاص از نیرومندی های منش هستند.

10.  همانطور که اریکسون (۱۹۶۳) در بحث مربوط به مراحل رشد روانی- اجتماعی و فضیلتی که فرد در نتیجۀ حل موفقیت آمیز تعارض هر مرحله به آن دست می یابد، جامعه نیز به منظور پرورش نیرومندی ها و فضائل و حفظ و گسترش آنها در افراد نهادهایی را ایجاد کرده و آیین هایی ایجاد می کند.

این فرایند منجر به شناسایی بیست و چهار نیرومندی منش یا مکانیزم که موجب دستیابی ما به فضائل (ویژگی های مثبت جهانی مورد تاکید فلاسفه و رهبران دینی) می شوند، شد. بر این اساس توانمندی های در دل شش فضیلت جای گرفتند. این فضائل عبارتند از :
•  خرد- این فضیلت نیرومندی های مرتبط با دانش و اکتساب را در بر می گیرد.
•  شجاعت – فضیلتی هیجانی کاست که اعمال اراده تا رسیدن به هدف، علیرغم مخالفت های بیرونی یا درونی را در بر می گیرد.
•  انسانیت – فضیلتی میان فردی که عبارتست از دل رحمی و دوست بودن با دیگران
•  عدالت- فضیلت مدنی که زیربنای زندگی اجتماعی سالم است.
•  اعتدال – فضیلتی است که از افراط ها و تفریط ها جلوگیری می کند.
•  تعالی – فضیلتی است که ارتباط با هستی بزرگ تر را برقرار می کند و در زندگی معنا ایجاد می کند.


داستان دباغ در بازار عطاران (به نقل از مثنوی مولانا):

دباغ کسی است که کارش جدا کردن پوست حیوانات از امحا و احشای اونهاست و مرتب در تماس با آلودگی های حیواناته؛ و بینی او هر روز پر می شه از بوی مدفوع و آلودگی های حیوانات؛


روزی گذر یک دباغی به بازار عطر فروش ها می افته، در بازار عطاران قدیم غالبا ترکیبات گلاب رو به صورت عطر می فروختن؛

دباغ وقتی وارد بازار عطاران می شه؛ناگهان بیهوش روی زمین می افته:


آن یکی افتاد بیهوش و خمید

چونکه در بازار عطاران رسید


چند ساعتی مرد دباغ، بیهوش در بازار عطارها افتاده بود، مردم دور او جمع شده بودند و برای به هوش آوردنش تلاش می کردند، و به رسم قدیم برای اینکه او را به هوش بیاورن، به صورتش گلاب می پاشیدن:


آن یکی کف بر دل او می براند

وز گلاب، آن دیگری بر وی فشاند


 علت از حال رفتن مرد دباغ ، بوی خوش عطر و گلاب بود:


او نمی دانست کاندر مرتعه

از گلاب آمد ورا آن واقعه


خلاصه مردم به دور مرد دباغ در تب و تاب بودن تا او رو درمان کنن، یکی گلاب به صورتش می زد، یکی نبضش رو می گرفت....

در این میان کسی برای خانواده مرد دباغ خبر برد که او در بازار عطاران از حال رفته:


پس خبر بردند خویشان را شتاب

که فلان افتاده است آنجا خراب

کس نمی داند که چون مصروع گشت

یا چه شد کو را فتاد از بام طشت؟


مرد دباغ، برادری داشت زیرک و دانا؛

بعد از شنیدن این خبر، مقداری مدفوع سگ پیدا کرد و به سرعت خود را به میان جمعیت رساند و به مردم گفت من می دونم مشکل برادرم چیه و درمانش رو هم می دونم:


اندکی سرگین سگ در آستین

خلق را بشکافت و آمد با حنین

گفت من رنجش همی دانم ز چیست

چون سبب دانی، دوا کردن جلی است


برادر دباغ توضیح داد که مرد بیهوش، دباغ است و هر روز مشامش پر می شود از بوی نامطبوع لاشه و فضولات حیوانی.

علت اینکه در بازار عطاران از حال رفته است همینه که مشامش عادت به استشمام بوی خوش نداره؛

وقتی بوی خوش گلاب و عطر به مشام او رسیده، حالش دگرگون شده و از هوش رفته:


گفت با خود هستش اندر مغز و رگ

توی بر تو، بوی آن سرگین سگ

تا میان اندر حدث او تا به شب

غرق دباغی است او روزی طلب


و بعد مولانا توضیح می ده که بسیاری از رنج های ما ناشی از آن است که چیزی خلاف عادت همیشگی ما در زندگی مان پیدا می شه، هر کدوم از ما احتمالا به چیزهایی عادت داریم که فاصله گرفتن از آنها برای ما سخته و درد و رنج به همراه داره:


پس چنین گفتست جالینوس مه

آنچه عادت داشت بیمار،آنش ده

کز خلاف عادت است آن رنج او

پس دوای رنجش از معتاد جو


مرد دباغ آنقدر با بوی نامطبوع در تماس بوده و به آن عادت کرده بود که بوی خوش و مطبوع گلاب رو نمی تونست دیگه تحمل کنه،


بنابراین برادر دباغ برای معالجه او به میان جمعیت رفت و مردم را عقب راند تا نبینند چه می کند و بعد سرگین سگ را که با خود آورده بود جلوی بینی برادرش گرفت و او مدتی پس از استشمام بوی نامطبوع آن، به هوش آمد: 


سر به گوشش برد همچون رازگو

پس نهاد آن چیز بر بینی او

ساعتی شد مرد، جنبیدن گرفت

خلق گفتند این فسونی بد شگفت!


و بعد ذهن شهودی مولانا از این حکایت پل می زنه برای توضیح اینکه مهمه که ما به چه چیزی عادت می کنیم و با چه چیزهایی مانوس می شیم، ذائقه و سلیقه ما تحت تاثیر مسائلی که مرتب و روزمره با اونها در ارتباطیم شکل می گیره،

چشم ما عادت می کنه به دیدن صحنه هایی که مرتب می بینیم،

گوش ما عادت می کنه به صدا و مطلبی که مرتب می شنویم،

ذهن ما خو می گیره به چیزهایی که ما مرتب به درون ذهن می فرستیم!


به همین دلیل لازمه که ما استانداردی در همه زمینه ها برای چشم ،گوش و ذهنمون درنظر بگیریم و با چیزهای زیر اون استاندارد مانوس نشیم!


با این نگاه : هر فیلمی ارزش دیدن نداره،

هر کتابی ارزش خوندن نداره،

هر موسیقی ارزش شنیدن نداره و...

و آنچه ما می خونیم، می شنویم و نگاه می کنیم و از همه مهم تر کسانی که با اونها همنشینی مستمر داریم خیلی تاثیر دارن در شکل گیری سلیقه و ذائقه ما؛

هر چه سطح مسایلی که ما به طور روزمره با اونها در ارتباطیم بالاتر باشه سلیقه ما متعالی تر می شه و مشام روح ما عادت می کنه به استشمام عطر ؛

اما ما غافلیم از اینکه در طول هر روز چقدر روحمون رو در معرض بوهای نامطبوع قرار می دیم و به این ترتیب، حتی ممکنه بدون اینکه متوجه باشیم یواش یواش مزاج ما تغییر کنه و ناخودآگاه از هرچیز مبتذل و سطح پایینی لذت ببره!


تا چه میزان از باورهایتان آگاهی دارید؟

روزی لویی شانزدهم سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید. از او پرسید تو برای چه اینجا قدم میزنی و از چه نگهبانی می کنی؟


 سرباز دستپاچه جواب داد: قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم. لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا اینجاست؟ افسر گفت: قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پستها را به من داده. من هم به همان روال کار را ادامه دادم. 


مادر لویی او را صدا زد و گفت: من علت را می دانم، زمانی که تو 3 سالت بود این نیمکت را رنگ زده بودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود. و از آن روز 41 سال می گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم می زند. فلسفه ی عمل تمام شده، ولی عمل فاقد منطق، هنوز ادامه دارد. روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟


آیا تا به حال درباره باورهایتان از خود سؤال کرده اید؟

برخى هرگز به این فکر نیفتاده اند. اما اگر باورهاى اولیه مان را به چالش نکشیم به عنوان افرادى معنوى هرگز رشد نخواهیم کرد. زندگى ما به سادگى هماهنگ با آنچه پدر و مادرمان خواسته اند پیش مى رود و ما هرگز از مرزها و محدوده هایى که در کودکى براىمان تعیین شده فراتر نمى رویم.


به جاى گفتن این جمله که «نمى توانم این کار را انجام دهم.» باید از خودتان سؤال کنید: «چرا نباید این کار را بکنم؟ از چه چیزى مى ترسم؟» این سؤال گره هایى که دست وپاى شما را مى بندد، به چالش مى کشد. 


پرسیدن این سؤال که آیا در مسیر درست حرکت مى کنید ممکن است ساده به نظر برسد. بخش دشوار آن شنیدن پاسخ قلبى تان است.


 ذهنتان ممکن است پاسخى متفاوت از دلتان به این سؤال داشته باشد. ممکن است به دلیل ترس مسیرى را  که در آن قرار دارید ادامه مى دهید، اما دلتان دوست دارد در مسیرى دیگر حرکت کنید. 


 باید ذهنتان را ساکت کنید تا نداى دلتان را بشنوید. باید دلتان را بگشایید تا متوجه شوید عشق کجاست. اگر انتخاب کنید که به دنبال عشق و علاقه تان بروید، باید ساکن و ساکت باقى بمانید تا پاسخها را از روحتان بشنوید. اگر طورى در آب شنا کنید که سرتان از آب بیرون باشد بیش از دیدن تنها یک منظره چیز دیگرى نصیبتان نمى شود. جرأت کنید و به آبهاى عمیقتر وارد شوید، چرا که دنیاى جادویى در انتظارتان است.


دبی_فورد 

کتاب جوجه اردک زشت درون  ترجمه فرشید قهرمانی