از ""رنج"" بودا تا "ا اضطراب درونی"" هایدگر


بر اساس اصل "بقای سختی" 

سختی از شکلی به شکل دیگه

 تبدیل می‌شود ولی نابود نخواهد شد. برای همین هم توی

 یک زندگی خیلی خوب و عادی،

 جایی که هیچ کی به هیچ کی

 به خاطر عقایدش شلیک نمی‌کنه 

و همه چی آرومه؛

 آدمهای زیادی مشت مشت 

قرص ضد افسردگی می‌خورن که بتونن خودشون رو هر روز صبح از توی رختخواب بکشن بیرون .

 آدمهای پف کرده، آدمهای بد حال؛

 آدمهای روی لبه ی تیغ ,

 خیلی‌ها معتقدن که پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگیِ غیر ارگانیک و گلوتن،

 ما‌ ها رو اینجوری کرده و قدیم‌ها 

مردم خوشبخت‌تر بودن.

 تو بشنو و باور نکن.

 حتی هزار‌ها سال پیش

 شاهزاده‌ای هندی 

به نام  سیزارتا – یا همون بودا- 

گفت که زندگی رنجه. 

رنج، یا به زبون بودا «دوکا». 

هایدگر بهش می‌گه 

«اضطراب وجودی». 

چیزهای خوب و دلنشین هم توی دنیا

 کم نیست.

 می‌تونی ازشون توی راه کمک بگیری و هر وقت

 داشتی توی چاه غم فرو می‌رفتی 

مثل «ریسمان» بهشون چنگ بندازی و بیای بیرون.

 یکی از این طناب‌ها؛ موسیقیه. 

اگه تونستی سازی بزن؛

 اگه نتونستی بهش گوش کن.

 وقتهایی که شادی موسیقی گوش کن و وقتهایی که غمگین بودی بیشتر، 

و اونجا که از هرحرکتی عاجز موندی؛ برقص. رقصیدن بهترین و مفید‌ترین کاریه که می‌تونی برای روحت بکنی.

 عموما موقع جشن و شادی می‌رقصن اما تو مثل زوربای یونانی برای رقصیدن منتظر بهانه نمون.

 هرجا ریتمی شنیدی که می‌شد باهاش برقصی، 

خودت رو تکون تکون بده،

 حتی اگه ریتم چکیدن قطره‌های آب

 از شیروونی باشه. 

رقص: هم ارتعاش شدن

 با جریان هستیه. 

رقصیدن رو جدی بگیر

 ولی موقع رقص جدی نباش.

 بی‌مهار و بدون ترس از دیده شدن برقص، 

توی کوچهٔ بن‌بست، توی آسانسور،

 توی جمعیت.

 «برقص، برقص، وگرنه

 گم خواهی شد».

 شایدم کم بیاری.

 راستی اگه صدای خوبی داشتی موقع رقصیدن یک کم هم آواز بخون، 

اما اگه نداشتی هم مهم نیست، 

همیشه توی حموم و زیر دوش می‌تونی برای خودت بخونی. 


 چیز دیگه‌ای که می‌تونی بخونی کتابه. خوندن بهت کمک می‌کنه زندگی‌های دیگه‌ای رو که هیچ وقت نمی‌تونستی تجربه کنی رو تجربه کنی. فیلم هم همین کار رو توی یک ابعاد دیگه‌ایی می‌کنه اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالا‌تر از فیلمه چون قوهٔ تخیلت رو به کار می‌گیره؛ 

و روند ذهنی‌تر و عمیق تریه. 

تا می‌تونی بخون.

 وسط کتابهات حتما چند صفحه هم 

در مورد ستاره‌ها و کهکشان‌ها بگذار چون کمکت می‌کنه که ابعاد چیز‌ها رو بهتر درک کنی

 و یادت نره که توی شبکه هستی

 کجا وایسادی.

 برای همین قدیم‌ها بیشتر فیلسوف‌ها ستاره‌شناس هم بودن. شاید نخوای یا نتونی منجم بشی، ولی 

همیشه می‌تونی وقتهایی که غمگینی به آسمون نگاه کنی و ببینی که غم‌هات در برابر عظمت کهکشان

 چقدر کوچیکه. 

طناب‌های دیگه‌ای 

هم هست؛ چیزهایی 

مثل مجسمه ساختن , نقاشی کردن , کاشتن یک درخت؛

 آشپزی با ادویه‌های جدید، سفر کردن، حرکت.

ما برای نشستن خلق نشدیم.

 صندلی یکی از خطرناک‌ترین

 اختراعات بشریه. 

به جای نشستن قدم بزن؛ 

 بدو؛ شنا کن. اگر مجبور شدی بشینی؛ برای خودت همنشین‌هایی 

پیدا کن و از مصاحبتشون لذت ببر. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم

 آسون نیست اما اگه 

دوست خوبی باشی؛ 

 دیر یا زود چند تا آدم خوب

 دورت جمع خواهند شد.

 در ضمن، 

دایرهٔ دوستات رو به آدم‌ها محدود نکن. 

تو می‌تونی

 تقریباً با همهٔ موجودات زندهٔ دنیا دوست باشی؛ گل‌ها، علف‌ها، ماهی‌ها، پرنده‌ها، و حتی گربه‌ها. حیوون‌ها گاهی حتی

 از آدم‌ها هم دوستهای بهتری هستن.

توی زندگی چاه غم زیاده 

ولی طناب هم هست؛ 

سر رسن رو ول نکن.

 اما مراقب باش که 

به طناب های پوسیده مثل الکل، دود، پول و حتی موفقیت، آویزون نشی چون از توی چاه بیرونت نمیاره و بدتر ولت می کنه ته چاه.

بگرد و طنابهای خودت رو پیدا کن 

و اگه نتونستی پیداش کنی؛ ببافش. 

آدمهای انگشت شماری طناب بافی رو بلدن.

دانشمند ها، کاشفها، کمدین ها، و هنرمندها همه طناب باف هستن و طنابهایی رو بافتن که آدمهای دیگه هم می تونن 

سرش رو بگیرن و باهاش از توی چاه بیرون بیان. اگه ما امروز از سیاه سرفه نمی میریم برای اینه که طنابی رو گرفتیم که

 لویی پاستور سالها پیش بافته،

سمفونی شماره پنج طنابیه که بتهوون با نتها به هم پیوند زده،

 صد سال تنهایی طنابیه که مارکز با کلمه و خیال

 به هم بافته.

بیشتر طنابها رو یک روزی 

کسی که شاید ته چاه زندونی بوده بافته،

 مولانا در دفتر پنجم میگه 

آه کردم؛ چون رسن شد آه من؛ 

گشت آویزان رسن در چاه من؛

 آن رسن بگرفتم و بیرون شدم؛

 چاق و زفت و فربه و گلگون شدم.


تغییر جسارت می خواهد!

«قانون خلاقیت این است که به جای این که آرزوهای دیرین خود را با این بهانه که رویاهایی محال هستند سرکوب کنید، به طرزی سازنده به آن ها بنگرید. یعنی بدانید که آرزوهای راستین شما چیستند، و آن گاه از آرزوهایتان فهرستی تهیه کنید. به طور منظم به سراغ آن ها بروید و در صورت لزوم آن ها را عوض یا جا به جا کنید. وقتی آرزوهایتان را می نویسید، جایگاه ذهنی آن ها نیز منظم می شود.»

می خواهم دیگر بار وعده ی گوته را به یادتان آورم: «انجام آن چه را که می توانی یا می اندیشی که می توانی، آغاز کن! در جسارت، نبوغ و اقتدار و اعجاز نهفته است.»


کتاب قانون_توانگری 

 اثر کاترین_پاندر :

مترجم : گیتی_خوشدل


ده اشتباه ذهن از دیدگاه دکتر دیوید برنز و شناخت درمانی

طبق نطر این گروه از روانشناسان اگر هر قطعه از فکر آدمی( یک جمله ای که در ذهن خطور می نماید) یک یا بیشتر از خصوصیات زیر را داشته باشد دیگر تفکر منطقی و مفید محسوب نشده بلکه تفکر غیر منطقی یا منفی است و حتماً مسبب روحیه بد و منفی خواهد شد. در این وبلاگ یکی از آنها ( برچسبها) مورد توجه قرار گرفت ولی سایر موارد هم بسیار مهم و در عین حال نزدیک به برچسبها هستند و معمولاً همراه برچسبها به سراغ آدمیزاد می آیند!!  این ده اشتباه یا خطا یی که اغلب مانند ویروس همراه فکر ما هستند عبارتند از:

 

1- تفکر همه یا هیچ :  همه چیز راسفید و در غیر این صورت سیاه می بینید هر چیز کمتر از کامل شکست بی چون و چرا است

 2- تعمیم مبالغه آمیز:   هر حادثه منفی و از آن جمله یک ناکامی شغلی را شکستی تمام عیار وتمام نشدنی تلقی می کنید وآن را باکلماتی چون «همیشه» و «هرگز» توصیف می کنید. فردی افسرده که در حال رانندگی پرنده ای به شیشه اتومبیلش خورده بود گفت: چقدر بد شانس هستم، "همیشه پرنده ها به شیشه اتومبیل من می خورند."


3- فیلتر ذهنی:  تحت تاثیر یک حادثه منفی همه واقعیت ها را تار می بینید. به جزیی از یک حادثه منفی توجه کرده و بقیه را فراموش می کنید شبیه چکیدن یک قطره جوهر که بشکه آبی را کدر می کند. به خاطر ارایه یک مقاله در کلاس از سوی استاد و اکثر دانشجویان تشویق میشوید اما به دلیل انتقاد یکی دو نفر از دانشجویان روحیه خود را از دست می دهید.

 

4- بی توجهی من امر مثبت:   با بی ارزش شمردن تجربه های مثبت، اصرار بر مهم نبودن آن دارید. کارهای خوب خود را بی اهمیت می خوانید، می گویید که هر کسی می تواند این کار را انجام دهد. بی توجهی به امر مثبت شادی زندگی را می گیرد و شما را به احساس ناشایسته بودن سوق می دهد. 5- نتیجه گیری شتابزده:  بی آنکه زمینه محکمی وجود داشته باشد نتیجه گیری شتابزده می کنید. ذهن خوانی: بدون بررسی کافی نتیجه می گیرید که کسی در برخورد با شما واکنش منفی نشان می دهد. پیشگویی: پیش بینی می کنید که اوضاع بر خلاف میل شما در جریان خواهد بود. بدون هر گونه بررسی می گویید: از عهده انجام این کار برنخواهم آمد وآبرویم خواهد رفت.

 

6 -درشت نمایی:  از یک سو در باره اهمیت مسایل و شدت اشتباهات خود مبالغه می کنید و از سوی دیگر، اهمیت جنبه های مثبت زندگی را کمتر از آنچه هست بر آورد می کنید.

 

7- استدلال احساسی: فرض را بر این می گذارید که احساسات منفی شما لزوماً منعکس کننده واقعیتها هستند. (احساس گناه می کنم، باید آدم بدی باشم) (احساس حقارت می کنم، معنایش این است که در درجه دوم اهمیت هستم)

 8- بایدها:  انتظار دارید که اوضاع آن طور که شما می خواهید وانتظار دارید، باشد. خیلی ها می خواهند با بایدها و نبایدها به خود انگیزه بدهند(نباید آن شیرینی را بخورم) اغلب بی تاثیر است زیرا بایدها تولید تمرد می کند و اشخاص تشویق می شوند درست بر عکس آن را انجام دهند.

 

9- برچسب زدن: برچسب زدن شکل حاد تفکر همه یا هیچ است. به جای اینکه بگویید: اشتباه کردم، به خود بر چسب منفی می زنید. (من بازنده هستم) برچسب زدن عیر منطقی است، زیرا شما با کاری که می کنید تفاوت دارید. انسان وجود خارجی دارد اما بازنده و یا احمق وجود خارجی ندارد. این برچسبها تجربه هایی بی فایده هستند که منجر به خشم، دلسردی، اضطراب و کمی عزت نفس می شوند.

 10- شخصی سازی وسرزنش: خود را بی جهت مسئول حادثه ای قلمداد می کنید که به هیچ وجه امکان کنترل آن را نداشته اید. وقتی مادری از آموزگار فرزندش می شنود که وی در مدرسه خوب درس نمی خواند باخود می گوید: این نشان می دهد که من مادر بدی هستم. در صورتی که بهتر است در چنین مواقعی علل درس نخواندن فرزند را جسجو کند. شخصی سازی منجر به احساس گناه، خجالت و ناشایسته بودن می شود. بعضی ها عکس این کار را می کنند و سایرین ویا شرایط راعلت مشکلات خود تلقی می کنند و توجه ندارند که ممکن است خود در ایجاد شرایط سهیم باشند .

 

منابع:

 کتابهای روانشناسی افسردگی و از حال بد به حال خوب نوشته دکتردیوید برنز