گزیده ای از یک کتاب

همه ما چه بیمار چه درمانگر و چه تنها در نقش یک انسان باید با مرگ نهایی، تنهایی مان در گیتی، یافتن معنا در زندگی و به رسمیت شناختن آزادی مان و پذیرش مسئولیت زندگی هایی که سرپرستی شان را بر عهده داریم، رو به رو شویم.


 اگر به گستره ی آزادی مان نگاهی صادقانه بیفکنیم، می بینیم که فاقد ساختار بیرونی ست. ما در جهانی بدون برنامه ریزی ذاتی زندگی می کنیم که در آن آزادیم مؤلف زندگی خود باشیم.


 ما مسئول دنیایی هستیم که برای خود می سازیم و نیز مسئول همه آنچه می کنیم و نمی کنیم. چنین ارزیابی ای از مسئولیت، بسیار برآشوبنده است. به تعبیر ژان پل سارتر، ما «مؤلف بی چون و چرا»ی هر چیزی هستیم که تجربه کرده ایم.


 ما انسانها به دلیل هراس از آزادی غایی مان، دفاعهای فراوانی برافراشته ایم که برخی از آنها به ناهنجاری روانی می انجامد.


 تنهایی ما در گیتی گر چه هنگام ارتباط با سایر انسانها، تسکین می یابد و آرام می گیرد، ولی همچنان باقی است. تنها به دنیا می آییم و تنها از دنیا می رویم و در طول زندگی هم مدام باید تنش میان آرزویمان برای ارتباط با دیگران و آگاهی از تنها بودن خویش را مدیریت کنیم.


تنهایی (Aloneness) با تنها بودن (Loneliness) تفاوت دارد. تنها بودن حاصل عوامل اجتماعی، جغرافیایی و فرهنگی ای است که به فروپاشی صمیمیت می انجامد. یا فرد مهارتهای اجتماعی کافی ندارد یا ویژگی های شخصیتی اش با صمیمیت در تقابل است. ولی تنهایی (به مفهوم اگزیستانسیال) موضوعی بسیار ژرف تر است. تنهایی مفهومی بسیار اساسی تر و متمرکز بر هستی است و به مغاکی میان خود و دیگران اشاره دارد که نمی توان بر آن پل زد.


 تمامی انسانها باید معنایی در زندگی بیابند با این که هیچ معنایی مطلق نیست و هیچ معنایی هم برایمان تعیین نشده است. ما خود جهان خویش را می سازیم و خود باید پاسخگو باشیم که چرا زندگی می کنیم و چطور باید زندگی کنیم.


 از دید یالوم، برنامه ریزی انسانها برای هدف زندگی، اهمیتی بیشتر و ژرف تر می یابد اگر به چیزی یا کسی بیرون از خودشان معطوف شود: عشق به یک آرمان، فرآیند هنری، عشق به دیگران یا ذات الهی.


 آگاهی از مرگ و نابودی ناگزیر، دردناکترین و دشوارترین کار است. می کوشیم در متن تنهایی اگزیستانسیالمان معنایی بیابیم و مسئولیت آنچه براساس آزادی انتخابمان برگزیده ایم، برعهده بگیریم و با همه ی اینها روزی فرا می رسد که دیگر نخواهیم بود. و زندگی می کنیم در حالی که این آگاهی را پنهان می کنیم و در سایه نگه می داریم.


 یالوم می گوید: «ساده نیست هر لحظه ی زندگی را با آگاهی کامل از مرگ بگذرانیم. مانند این است که بکوشیم به چهره ی خورشید خیره شویم: فقط تا جایی می توانی تاب آوری. از آنجا که نمی توانیم با انجماد از ترس زندگی کنیم، شیوه هایی برای کاستن وحشت از مرگ می آفرینیم. با افکندن خویش به آینده از طریق تولید مثل، با تلاش در کسب ثروت و شهرت، با دچار شدن به رفتارهای وسواسی - جبری یا در سر پروراندن باوری رسوخ ناپذیر به وجود نجات دهنده نجات دهنده ی غایی، این ترس را فرو می نشانیم».


 یالوم ناپایداری و بی ثباتی زندگی را پذیرفته است، جهان بینی اش به چیزی فراتر از این نیاز ندارد. اگر فرد احساس کند تا آخرین لحظه ی حیات، برای بالفعل کردن توان بالقوه اش کوشیده، دیگر نیازی به ترس از مرگ ندارد. برای اصیل زیستن هیچوقت دیر نیست.


عنوان: اروین یالوم: رواندرمانگر قصه گو

 نویسنده: روتلن جاسلسن

 مترجم: دکتر سپیده حبیب

 ناشر: نشر دانژه



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.